سفالهای مینایی ایران
مهارتهای عالیِ سفالگری، نگارههایی در کمالِ ظرافت
کلمهی مینا در زبان با تداعی معانی متفاوتی به خاطر میآید. هم پرندهای و هم گُلی را به این نام میشناسیم. سختترین ترکیب بدن که روی دندانها را میپوشاند، مینا خوانده میشود.
میان اهل هنر، رنگ مینایی، فامِ سبزِ مایل به آبیست. در هنر کاشیسازی و سفالگری، مینا به لُعاب شیشهای شفاف و معمولاً رنگینی گفته میشود که از قدیم جهت تزیین فلزات و کاشیها مورد استفاده بوده است. همچنین نوعی شیشهی رنگی معمولاً سبزی را که از آن انواع ظروف ساخته میشود، مینایی مینامند. اصطلاح مینایی در توصیفِ ظروفِ زیبایی که اغلب با لُعابهای لاجوردی و فیروزهای ساخته میشد به کار برده میشود. سطح داخل و خارج این ظروف با نگارهها و نوشتههایی تزیین میشد. ساختِ ظروف مینایی میانِ قرونِ پنجم تا یازدهم هجری شمسی رونق گرفت و شهرهای کاشان، گرگان، ساوه و تخت سلیمان از مراکز مهم تولید آن بود.
مینا، مادهای زُجاجی، (شبیه شیشه) است و در اثرِ حرارت ذوب میشود و میتوان از آن برای جلادادنِ سطوحِ سفالی یا فلزی بهرهمند شد. با میناکاریِ ظروف یا کاشیها سطح آنها جلوه و ظاهری زیبا پیدا میکند. مینا در نقشِ لعابرنگ، بهشکلِ لایهای نازک، شفاف و پُشتنَما، معمولاً بیرنگ نیست و به یک فامِ رنگی گرایش دارد، زیرا رنگِ لعابها معمولاً با ترکیبِ اکسیدِ فلزات بهدست میآید. بهاین ترتیب که از مِس، لعابِ سبز، از آهن و نقره، لعابِ زرد، از کبالت، لعاب آبی، از طلا، لعابِ قرمز و از منگنز، لعابِ ارغوانی حاصل میشود. سابقهی میناکاریِ ظروف و کاشیها بسیار قدمت دارد و گمان بر این است که این هنر در دورهی ساسانی از ایران به بیزانس رفته باشد. اقوامِ سِلت در اروپایِ قرونِ وسطی و نیز فرانسویان، از این فن و مهارت در آفرینشهایِ هنری خود استفاده میکردند، میناکاری در قرن هجدهم بهطور گسترده در نقاشیهای ریزنقش (یا مینیاتور) و تزیین اشیاء هنری مانند پورسُلِنها (در اروپا) رایج شد.
در ایران، میانِ نقوشِ ظروفِ مینایی با نگارههای کتابهایِ مُصَوَر همعصرِ خود شباهتهایی وجود دارد. نگارهها جلوههایِ تلفیق و نمایشی از زیباییشناسیِ هنر ایران با ذائقهی تصویرگریِ هنر مانوی، چینی و بینالنهرین است. به این ترتیب که نوعِ ظاهرِ پیکرهها، یعنی اندازهی قامتها، (معمولاً کوتاه قد)، گردی صورت، نسبتِ سر به بدن، (معمولاً سرهایی بزرگتر از حالت طبیعی)، چگونگیِ آرایشِ موها، (معمولاً گیسوانی بافته)، ظاهرِ چشمها، (چشمهای بادامی مردمانِ آسیای شرقی)، بینیهای کوچک و ابروانِ باریک و نوعِ پوششِ آنها، (لباسها با پارچههای پُر نقش و نگار) و از طرفی، همجواریِ عناصرِ گیاهی، جانوری و انسانی با یکدیگر که در آفرینشِ موضوعیِ نگارههای ظروفِ مینایی قابل مشاهده است در سُنتهای تصویری مانوی و چینی نیز پسندیده بود و رواج داشت. نقاشان، کتابآرایان و سفالگرانِ ایرانی در دورههای سلجوقی و ایلخانی، الهام گرفتن از عناصرِ تصویریِ رایجِ نقاشیهایِ چینی و تلفیقِ آن با سنتهایِ تصویرگری ایرانی و آسیایِ میانه، (مانوی و ماوراءالنهر) را مرسوم کردند.
باید یادآوری کرد که آنچه از هنر مانویان تا امروز باقی مانده، نشان میدهد که زیباییشناسی آن هنر تا حد زیادی مُلهم از سُنتهای تصویرنگاریِ ساسانیست. همانگونه که در بسیاری از نقوش و آرایههای سفالهایِ ایرانِ پس از اسلام نیز نشانههایی از هنر ساسانی بهچشم میخورد. تصاویری از مجالس بَزم، صحنههای شکار، جانورانِ افسانهای، سواران، فرشتگان، نوازندگان و نقشمایههایِ متقارنِ گیاهی مانندِ پیچکها، درختان و اَشکالِ تزیینیِ انتزاعی که هم در نقاشیهای اشکانی و ساسانی و هم در گونههای متفاوتِ هنر اسلامی در ایران بارها تکرار میشوند. البته نفوذ زیباییشناسی تصویری مانوی در ایران دورانِ ساسانی و تا سدهها پس از اسلام را نباید دور از انتظار تلقی نمود. مانی، رهبر معنوی و فکریِِ مانویان، عقایدِ هستیشناسانهی خود را ضمنِ نوشتن به کمکِ تصاویر، مُصَوَر میکرد و میآراست تا بر قُلوبِ مردم بیشتر اثر کند و میکوشید تا بخشی از پیچیدگی جهانِ رازآمیز و ماورایی عقایدش را با تصاویر، روشنتر و قابلِ فهمتر کند. تصویرسازی و نقاشی نزدِ مانویان امری بسیار جدی بود و این هنوز مایهی شگفتی تاریخنگارانِ هنر است. در مطالعهی پیشینهی هنر تصویریِ ایران بهسختی میتوان نسبت به هنر مانوی بیتوجه ماند و اهمیت آنرا در ساختِ مبانیِ نگارگریِ ایرانی-اسلامی منکر شد. غالب نمادهای تصویریِ مانوی، نمایانگرِ تعاملِ فرهنگی-هنری تمدنهای کوچک و بزرگیست که منطقهی وسیعی از آسیای صغیر تا شرقیترین بخشِ آسیا را شامل میشود. (البته نزدیکی معناشناسانهی مانویت با بودیسم و پیروانِ آن در آسیایِ میانه، تأثیرِ شگرفی بر هنر مانوی نهاد).
در گونههای متنوعی از هنرِ این دوران از نگارگری گرفته تا آرایشِ بناها از طریقِ نقشاندازی روی کاشیها و حتی ساخت و آرایشِ سفالها، با الگوهای واحدی از آفرینشهای تصویری مواجه میشویم، پیکرههایی با سیمایِ چینی یا مغولی همراهِ زمینهای از مناظر و ابرها و چشماندازهایی که یادآورِ ذائقهی تصویرگری هنرمندانِ آن مناطق است. البته با گذشتِ زمان، هنرمندانِ ایران از اقتباسِ غیر ضروری و گستردهی عناصر تصویریِ عاریهای دست کشیدند و به نامرتبط بودنِ آنها با جهانبینیِ زیباییشناسی ایرانی پِیبُردند.
هنر سفالگری و کاشیکاری ایران در دورههای سلجوقی و ایلخانی بازار گرم و رونق بسیاری داشت و به لحاظ فنون ساخت و ظرافتِ اجرا به مقام بالایی رسید. مقدار قابل توجهی از سفالهای آن دوران باقی مانده که دقت نقشپردازی در آنها کمتر از کتابهای مُصَور نیست. و نکتهی جالب آنکه هنرمندان سفالگر در آرایش شماری از آفرینشهای خود، از مضامینِ حکایتها یا قصههای ادبی الهام میگرفتند. حکایاتی از زندگی بهرامِ گور، (یا بهرام پنجم، از مشهورترین پادشاهان دودمان ساسانی که داستانها و قصههای بسیاری از علایق و زندگی او در شعر و ادبیات فارسی جاودان شده است)، عاشقانهی بیژن و منیژه و قصههایی از رشادتهای قهرمانان شاهنامه، از مضامینِ مورد پسند هنرمندانِ سفالگر بود. قطعاً در دستگاهِ امپراتوریِ نیرومند و وسیعِ سلجوقیان، با خیلِ انبوهِ درباریان، دیوانیان، جنگجویان، مریدان و خدمتکاران و نیز حلقههای متصلِ گردشِ دانش و اطلاعات که به همتِ وُزَرای ایرانی و از طریقِ تأسیسِ مدارسِ متعدد، تحتِ نامِ نظامیه و جذبِ عالمان، حکیمان، مُنَجِمان و غیرو، وسیعتر و پُرهیاهوتر از صورتهایِ متعارفِ سیطرهی غالب بر مغلوب بود، هنر نیز جایگاهِ رفیعی یافت و برای آراستنِ آن دَبدَبِه و کَبکَبِه، مورد عنایت و تفقد قرار گرفت. اعتبار، رواج و رونقِ گونههای متفاوتِ هنر در آن دوران بهکلی با آنچه در صحنهی سیاست و امنیتِ ایران میگذشت متفاوت بود. دورهی قدرتِ سلجوقیان،(سلاجِقِه)، برای مردم ایران مقارنِ جنگها، سختیها و قحطیهاست، در حالیکه (همزمان) پیشرفتهایِ چشمگیری در زمینهی هنر بهدست آمد که کمتر دورهای با آن برابری میکند. سلجوقیان دولتی نیرومند و سازمانیافته بودند و تحتِ حمایتِ آنها شرایطی بهوجود آمد که هنرها شکوفا شده و رونق یافتند. سلاجقه به ایران نیامدند که بعد از غارت و چپاول بروند، آنها به ایران آمدند تا بمانند.
سلاجِقِه از فرمانروایانِ ترکمان بودند که در ایران، ماوراءالنهر، عراق، شام، (سوریه)، و آسیای صغیر،(رُوم)، حکومت کردند. بهدلیلِ گستردگی قلمروِ حکومتشان در شرحِ تاریخ امپراتوریِ این خاندان، از عباراتِ سلجوقیانِ بزرگ، سلجوقیانِ روم، سلجوقیانِ شام، سلجوقیانِ عراق و سلجوقیانِ کرمان استفاده میکنند. سلجوقیان از ماوراءالنهر برخاستند و به ایران لشکر کشیدند، این منطقه به لحاظِ تاریخی، تحت تسلطِ فرهنگ و زبان ایرانی و فارسی بود، به این دلیل خاندانِ سلجوقی از ابتداء فرهنگِ ایران را میشناختند. طُغرُل بیک با زبانِ فارسی بهخوبی آشنا بود و شناختِ فرهنگِ ایران او را مُجاب کرد که در ادارهی مُتِصَرفاتِ خود از دانش و سیاستمداریِ وُزَرای ایرانی بهرهمند شود و در ردههای بالایِ دولتی و حکومتی به ایرانیان اعتماد و تکیه کند. به همین دلیل اکثرِ وزیران و خدمتگزارانِ وی از میانِ ایرانیانِ آگاه، با کیاست و دانشمند برگزیده شدند. از جمع آنها نامِ دو تن برجستهتر از سایرین است، عمیدالملک ابونصر کُندُری و خواجه نظامالملک، وُزَرایِ طغرل بیک، آلب ارسلان و ملکشاهِ سلجوقی. (بنیانگذارِ این خاندان طُغرلبیک و مشهورترین پادشاهان سلجوقی، آلب ارسلان، ملکشاهِ اول و سَنجر بودند. سرانجام خوارزمشاهیان بساطِ قدرتِ این سلسه را در هم کوبیدند).
پیوست:
• مجموعه عکسهای این جُستار تصاویر ظروفِ مینایی ایرانیست که در موزهی متروپولیتن، (نیویورک) نگهداری میشوند.
• متن و معنایِ برخی از خطنگارههایِ ظروف که بهشکلِ قلمانداز نوشته شدهاند، هم به دلیلِ آسیب دیدگیِ بخشی از ظرف و هم به دلیلِ ناخواناییشان، برایِ کارشناسانِ موزه هم نامکشوف ماندهاند.